خانه پدری
«نوشته ای از من در نشریه ی ادبی چامه»
چند هفته دیگر می برگردم به خانه پدریام، به روستای علی چوپان شهر مزارشریف. جایی که ۳۵ سال پیش ترک کرده بودم. وقتی از خانه پدری بیرون آمدم مادرکلان و پدرکلانم هنوز زنده بودند و هنوز چند خانواده در روستایمان مانده بودند. وقتی سوار اتوبوسی می شدم که از شهر آمده بود و به کابل میرفت، برگشتم برای آخرین بار کوچه و باغ و روستایمان را نگاه کردم و گریستم. روزهای پیشتر هم گریه کرده بودم. زمانی که بوجولها و توشلههایم را که در کیسهای پارچهای بودند، نگاه کرده و گذاشتم روی طاقچه ی کاهگلی خانه. بیشترشان یادگار دوستان و هم بازی هایم بود که پیشتر از من کوچ کرده بودند. چندسال بود که شهر و روستایمان ناامن شده بود. گاهی شورویها میآمدند، گاهی دولتی ها و گاهی هم مجاهدینی که کارشان بیشتر زورگیری از مردم روستا بود. بیشتر روستاییان از ترس خانههایشان را ترک کرده بودند. گاهی که از روی شیطنت کودکانه از دیوارهای حویلی خالی آنها بالا میرفتم از نگاه کردن به اتاقهای خالی وحشت داشتم. شنیده بودم که وقتی خانهای خالی میشود جنها به آنجا میآیند. خانههایی که روزگاری همبازیهایم جمعهخان و حبیبالله و اسد و شفیقه و … آنجا زندگی میکردند و باهم بازی می کردیم.
جنگ همه را فراری داد. با آمدن من خانه بزرگمان که بیشتر به یک قلعه میماند خالی خالی شد و تنها مادرکلان بیمار و پدرکلان پیرم ماندند. پدرکلانم همیشه میگفت هیچوقت از اینجا نمی روم. اینجا خانه و زمین من است. من گِل دیوارهای این خانه را با دستهای خودم آورده ام. اگر قرار است بمیرم خوش دارم همینجا بمیرم نه در غربت. با بیرون شدنم از خانه پدری دیگر هیچ خانهای برای ما خانه ی پدری نشد. در هر خانه و محله و شهری، بخشی از خاطرات کودکی و جوانی ام جا ماند. در کوچه پس کوچههای گلشهر مشهد، در شهرک شغوی بندرعباس، در شاه عباسی کرج و در زمزم تهران. خانه پدری نگهبان و گنجینه ی خاطرات کودکی و نوجوانی آدم است و با بیرون شدن از آن کودکیها و خاطرات من هم تکه پاره شد و هرکدام یک جایی جا می ماند. دیگر هیچگاه پدرکلانم را ندیدم و مادرکلانم هم از آن بیماری و شاید هم از رفتن ده دوازده نواسه اش دقمرگ شد. چند روز دیگر بر می گردم به روستا و خانه پدریام؛ جایی که اکنون میان وارثان اش تکه پاره شده است مانند خاطرات کودکی های من.
پ. ن:
بوجول: شیغَی، استخوان پای گوسفند که با آن بازی می کردیم.
توشله: تیله
حویلی: حیاط
نواسه: نوه
خانه: در آنجا به اتاق، خانه می گفتیم.
@mousavinader 😍 🤗