تا دم صبح

تا دم صبح، محمدشفیق نامدار

محمدشفیق نامدار، بنیان‌گذار خانه داستان بلخ به همراه جمعی از داستان‌نویسان آن دیار است. در سال ۱۳۵۰ در شهرستان خُلم در بلخ افغانستان متولد شده است. او فارغ لیسه (دبیرستان) باختر در سال ۱۳۶۷ است که دو سال نیز در دانشگاه بلخ در رشته ادبیات تحصیل کرده است. نامدار تا کنون سه مجموعه داستان به نام‌های “سایه و تابعه”، “کورها” و “یادگارهای وارونه” منتشر کرده است. همچنین او یک رمان منتشر شده به نام “تا دم صبح”، از انتشارات آمو در تهران، یک رمان منتشر نشده و ده‌ها مقاله و نقد پیرامون داستان‌نویسی و رمان‌های نویسندگان افغانستان در کارنامه دارد. بر اساس اقتباس از داستان‌های شفیق نامدار تاکنون سه فیلم توسط فیلم‌سازان افغانستانی ساخته شده است.

رمان کوتاه تا “دم صبح” نوشته ی محمد شفیق نامدار، نخست در کابل( انتشارات تاک/1396) و پس از آن توسط نشر (آمو/1397) در تهران منتشر شد.نامدار در این رمان کوتاه به دوره ایی می پردازدکه در داستان نویسی ما چندان مورد توجه قرار نگرفته است. زمینه ی سیاسی و اجتماعی داستان، آخرین سال های دوره ی کمونیستی و سال های پایانی دولت داکتر نجیب الله و نخستین سال های دوره ی جنبش در مزار شریف است. اگر چه در داستان با شخصیتی درونگرا و منزوی روبرو هستیم و درونمایه ی داستان چندان اجتماعی یا سیاسی نیست، اما راوی جسته و گریخته به زمینه ها و حوادث اجتماع و سیاسی مهم آن سال ها می پردازد. چرا که همان حوادث سیاسی  و اجتماعی بر زندگی اش تاثیر گذاشته اند و این انزوا را برای او رقم زده اند.راوی بیست و پنج ساله ایی است که در آخرین سال های دوره ی داکتر نجیب الله در دانشگاه بلخ دانشجو بوده است، سال های مانده به پایان تحصیلاتش دولت سقوط می کند، و دوره ی دیگری آغاز می شود که در مزار با جنگ های “جنبش” و “جمعیت” همراه است و تعطیلی داتشگاه، رفتن “شغنانی ها” از خوابگاه دانشگاه، رفتن دیگر دوستانش یکی پی دیگر. اینک او مانده و شب های خزانی. شب های خزانی برای راوی شب های پریشانی و حسرت هاست که دلیل روایت داستان را می سازد.شب های خزان برای من شب های خوابیدن و خواب دیدن است. ” سر شب یک چشم خواب را می گیرم، بعد بیدار می مانم تا دم دمکهای صبح مردان.”(ص 23)

برشی از کتاب:

شب تا دم دمک صبح چه مصروفیت هایی دارم. می نوشم. می نویسم. می خوابم. می شنوم. می نوازم. می شاشم. دود می کنم. تا نزدیکی های روز. شاید برایش جالب بود. شب های پاییزی بهانه ی خوبی برای ریسیدن خیالات دراز است. هی که رشته ی خیال را کش کنی، بریسی،بریسی هیچ خلاصی ندارد. مانند آنکه شعبده بازی از دهن کسی رشته ی تاری را بریسی و بریسد و تمام نشدنی باشد. در شب های پاییز رشته هایی خیالات تمام نشدنی و هزار سر می باشند….

رمان افغانستان

افزودن دیدگاه

*Please complete all fields correctly

مطالب مرتبط

Amu
Amu
Amu