1398-6-2-
در کتابخانه نشسته بودم که در باز شد و خاله ی شبنم و سارا با این نوجوان گلدان به دست آمد داخل. شبنم و سارا خواهرهای دوگانه ای بودند که دو سال پیش نزد ما درس می خواندند، همان دو خواهری که مادر کلانشان یک دستمال خامک دوزی سپید و یک لیف دستباف سبزرنگ برای روز معلم برایم آورده و در باره اش نوشته بودم. از شبنم و سارا پرسیدم، گفت هردو امسال کلاس ششم می روند و درسهایشان خوب است. گفت ایشان هم برادر شبنم و سارا است و نامش سعید. با سعید دست دادم. خاله اش گفت: این گل را هم برای شما آورده است آقای موسوی. سپاسگزاری کردم و گلدان ها را گرفتم. یادم آمد که مادرکلانش هم یکبار دوتا گلدان گل برایم آورده بود. برای اینکه سر گپ را باز کنم پرسیدم نام این گل را می دانی چیست؟ با لهجه ی ناب فارسی دری گفت: حسن یوسف. گفتم از کجا خریدی؟ گفت: خودم در آنجا کار می کنم.
پرسیدم تا کلاس چندم درس خوانده ای؟ گفت: هیچی نخوانده ام. گفتم: چرا؟ گفت: مدرسه ای نزدیک خانه مان نبود، کسی هم غم مرا نخورد که بروم مدرسه. ناراحت شدم. گفت: دو سه ماهی می شود که آمده ام ایران. درحالی که چشمانش برق می زد ادامه داد: خوش دارم درس بخوانم و درسم را خلاص کنم. گفتم: می خواهی چکاره شوی؟ گفت: می خواهم داکتر شوم. گفتم داکتر چی؟ گفت نمی دانم. به شوخی گفتم: دکتر مغز شو، شاید کله ی خراب رئیس جمهور و رهبران مان را بتوانی دوا کنی که دست از جنگ بکشند. با خنده گفت: آنها دیوانه اند و کارشان از دوا و داکتر تیر شده است.
از کارش در افغانستان پرسیدم. خاله اش گفت: وظیفه اش آوردن آب به خانه بوده، خانه شان آب ندارد از جای دور آب می آورده همیشه.
در باره ی انتحاری ها و زندگی و روزگارشان در آنجا پرسیدم. گفت ما بیرون از کابل بودیم و جای ما انتحاری کم بود. هنگام رفتن، همراهش دست داده و نامم را گفتم. گفتم: من مدیر مدرسه ات هستم، باز چپادهای مرا زیاد خواهی خورد. خندید و گفت: چپاد استاد گُل است و برکت دارد.
خدا حافظی کردیم، سعید خوشحال و خندان رفت که فردا همراه مدارکش بیاید برای نام نویسی.
پانویس:
دوگانه: دوقلو
مادرکلان: مادربزرگ
خامک دوزی: نوعی سوزن دوزی با دست و نخ ابریشمی روی پارچه که یک کار سفارشی و گران قیمت به حساب می آید.
تیر شدن: گذشتن، رد شدن
چَپاد: سیلی، کشیده
*نگاره ی دوم هم لیف و دستمال خامک دوزی مادرکلان شبنم و سارا است که دو سال پیش به من داده بود و همینجا در باره اش نوشتم.